به مناسبت برگزاری کنگره شهدای روحانی استان کرمان یادی میکنیم از یکی از شهدای شهرستانمان شهید حسن تویسرکانی
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی کاروانسرا به مناسبت برگزاری کنگره شهدای روحانی استان کرمان یادی میکنیم از یکی از شهدای شهرستانمان شهید حسن تویسرکانی؛
شهید تویسرکانی در چهاردهمین روز از فروردین سال ۱۳۴۴ در راور دیده به دنیا گشود. وی که از هوش و ذکاوت خاصی برخوردار بود بعد از پایان دوره راهنمایی با علاقه ای وافر به حوزه علمیه محمودیه کرمان رفت.
حسن در اوایل انقلاب که تظاهرات بود در راهپیماییها شرکت میکرد و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هم اعلامیههای امام خمینی (ره) را زیر لباسش پنهان میکرد و به دست مردم میرساند و در واقعه به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان توسط عوامل طاغوت در مسجد حضور داشت و از طریق یکی از پنجرههای شبستان مسجد خود را به بیرون رسانده بود.
وی از همان کودکی کمک حال پدر بود و در اوقات فراغتش به مغازه درب و پنجره سازی پدر می رفت و به او کمک می کرد و علیرغم سن کم اش حتی در کارهای کشاورزی هم همراه پدر بود.
در سال ۶۱ بود که حسن قصد عزیمت به جبهه های حق علیه باطل می کند که پدرش او را به بسیج معرفی می کند و او ۴ ماه در پادگان شهید بهشتی آموزش می بیند و بعد به پادگان حمیدیه اهواز اعزام می شود.
آنچه در ادامه می خوانید از زبان پدر شهید تویسرکانی است
در خاطرات پدر شهید در رابطه با آخرین دیدار او با پسرش آمده است: زمانی که حسن در جبهه بود با برادر بزرگش به اهواز رفتیم و در پادگان حمیدیه با او دیدار کردیم، وقتی آمد، گفت، بیایید توی پادگان، به شوخی گفتم، خودت مزاحم هستی، ما هم بیاییم، مزاحم شویم!و وقتی میخواستیم به کرمان برگردیم، به حسن گفتم، بیا بریم کرمان، گفت، عملیات در راه است و انشاءالله بعد از عملیات میآیم، گفتم، خودت میآیی یا تو را میآوردند، گفت، انشاءالله که من را میآوردند و این دیدار آخرین دیدار ما بود.
پدر شهید تویسرکانی می گوید: بعد از عملیات والفجر یک بود که به ما خبر دادند، رزمندهها برگشتهاند کرمان، همه بچههای رزمنده آمدند، اما حسن نیامد، یکی از دوستانش را دیدم، به او گفتم، حسن را ندیدی، گفت، حسن در عملیات به عنوان نیروی خط شکن به خط دشمن زد، اما بعد از آن دیگر ندیدمش.
وی عنوان می کند: یکی از نیروهای روستای خانوک، فرمانده حسن در عملیات والفجر یک بود، ما به خانوک رفتیم، فرمانده حسن گفت، پای حسن تیر خورده بود و بعد از اینکه دستور عقبنشینی را دادند با حسن تا میانه راه با هم آمدیم، اما من به کمک یک رزمنده رفتم و از هم جدا شدیم و دیگر او را ندیدم.
پدر شهید می گوید: وقتی از زنده برگشتن حسن ناامید شدیم به معراج شهدای تهران رفتیم، پیکر شهدا در کانکس بود، برادر حسن گفت، من نمیتوانم، جنازه شهدا را نگاه کنم، گفتم اما من سعی میکنم، طاقت بیاورم و تنهایی رفتم و روی صورت حدود ۳۰ جنازه را یکییکی باز کردم، اما حسن آنجا هم نبود.
این پدر شهید عنوان می کند: بعد از ۱۳ سال و سه ماه آمدند و گفتند، جنازه حسن را آوردهاند، رفتیم معراج شهدا، همان چفیهای که حسن روی پای تیر خوردهاش بسته بود، هنوز روی پایش بود.
وی می گوید: بعد از مفقودالاثر شدن حسن یک کتاب حافظ گرفته بودم، تنها در مغازه مینشستم و به این کتاب تفال میزدم یک روز کتاب حافظ را باز کردم و این شعر آمد که «یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور» و یقین کردم که حسن پیدا میشود، دو، سه ماه بعد از طرف بنیاد شهید آمدند و گفتند، حسن پیدا شده است.
از پدر شهید تویسرکانی نقل شده است: سال ۶۵ با مادر شهید به مکه رفتیم و در مسجدالحرام نشسته بودیم، که گفتم، خدایا! میشود، پسرم را در خواب ببینم، همان شب خواب دیدم، دوباره به مسجدالحرام رفتهایم و حسن و چند رزمنده دیگر در حالی که لباس اسارت پوشیده بودند به مسجد آمدند.
در خواب نتوانستم با حسن صحبت کنم، زمانی که از خواب بیدار شدم، گریه کردم و به خدا گفتم، خدایا! من میخواستم با بچهام حرف بزنم، دوباره به خواب رفتم و در خواب دیدم، حسن جلوی در مسجدالحرام ایستاده است، گفتم، چرا اینجایی؟ گفت، من نگهبان مسجدالحرام هستم که مخالفان صدمهای به مسجد نزنند.
انتهای پیام/
سلام اسم شهید و اشتباه ننوشتید حسن تویسرکانی اصلا نداریم فکر کنم حسن توکلی بوده تحقیق شود
شرمنده اصلاعات من اشتباه بوده
سلام و درود به روح پاک شهیدان باشد که جایگاهش کنار مولایمان باشد